ازمرزخوابم میگذشت که سایه همیشه روشن تربرتن همیشه خسته من فروافتاد
کدامین باد بی پروا سایه تورابه سرزمین خواب من آورد؟
درپی هردرشیشه ای دراتاق رویاهایمان
من هرجاکه زنده میشدم توآنجابودی وسایه توبامن بود
گویی تولحظه لحظه درمن میشکفتی ومن نیزجانی تازه میگرفتم من دررویاگم بودم
اماتومانندحقیقتی تازه وروشن درمن جاگرفتی
وهمیشه بامن بودی تاحالاکه درکنارم نیستی یادتوروشنی شب های من است...
آره بازم من
نمیدونم چرا هنوزم خبری ازش نیست
من که میدونم دوسم داره اون که میدونه دوسش دارم چرا نمیاد یه تک یه اس ام اس خبری ندایی چیزی آخه یه نفرمگه چقد میتونه دووم بیاره اون که منو میخاد پس چرا نمیادکه هم من هم خودشو راحت کنه
خدایاتاکی این دوریییییییییییییییییییییییییی؟ کی میرسیم به هم؟
هرچی وقت میگذره به جااینکه نقشش توزندگیم کمرنگ ترشه بیشتر دلتنگش میشم آخه چرا خدا؟
چرامن ؟چراما؟
توروخدا یه یادداشت فقط یکی بزارید
امروزدوباره یادتوداغ دلم راتازه کرد/نبودنت کنارمن غمهاموبی اندازه کرد